در دیار یار | ||
|
خوابتان رنگی...کاش رنگی باشد خوابتان...نه مثل من که خواب هایم سیاه و سفید بود نه مثل من که خواب رنگی را باید در خواب میدیدم، در خواب می دیدم که خواب رنگی می بینم !
خوابتان رنگی...
نه مثل من که باید کسی محکم در خوابم میکوبید تا مثل تلویزیون های قدیمی برفک های سیاه و سفید رنگی شود . و هیچ گاه برفک ها رنگی نمیشد؛ چون دنیای بیداری من برفکی تر بود. برفکی تر از خواب شاید ...
خوابتان سبز، نه قرمز، شاید هم گلبه ای یا ارغوانی ... اصلا هر رنگی که دوست دارید! ولی من خواب صورتی دوست دارم. مثل خواب کودکی هایم، خواب همان صورتی، صورت ای که همیشه در خواب هایم بود. دوستم بود شاید، شاید هم نزدیک تر از دوست. هرچه بود سیاه و سفید نبود. برفک نبود. صورتی بود. صورت ای بود برای خودش. صورتی که می آمد نارنج ای در دستم می گذاشت یا آبی به صورتیٍ صورتم می پاشید. گاهی هم کنار هم در سبزه ها بازی میکردیم. زیر باران دست های صورت ای، معصوم را در دست هایم می گرفتم و چشم های آبی ام را می بستم و به سرخی لب های عروسک فکر میکردم. بعضی شب ها هم در ساحل به دنبال صدفی می گشتیم. صدف ها را جمع میکردیم و کنار هم می چیدیم؛ می دویدیم و از دور ساحل صدفی را نگاه میکردیم.
آن موقع ها قهوه نمی خوردیم. تلخ بود... تلخی قهوه را دوست نداشتیم. به جای آن آب پرتقال می خوردیم. پرتقالی شیرین! ما تمام شب ها را با هم بودیم. تمام شب هارا. ولی شب را نمی دیدیم. همیشه به طلایی آفتاب سلام می کردیم.
خوابتان رنگی... نه مثل خواب های من... نه مثل خواب آن شب من... نه مثل خواب های برفکی من... مثل همان خواب های صورتی... صورت ای صورتی. مثل همان موقع ها که دنبال کرمی می گشتیم تا ببینیم خانه ی کٍرٍم چه شکلی است. نه مثل آن شب... همان شبی که مثل همیشه به خورشید سلام کردیم. و خورشید پشت ابر بود آن شب. هوا ابری بود مثل خیلی از روزها. باران گرفت. و آنروز بارانی بود. اما طلایی خورشید بی نصیب نگذاشته بود زمین را و ما زیر باران بازی می کردیم. من چشم هایم را بستم. ناگهان دویدم. عروسکم را پیدا کردم. خیس شده بود. لب های سرخش را بوسیدم.
و من فراموش کردم که صورت ای زیر باران خیس می شود. صورت ای که در دست هایش چتری ندارد. باران شدید بود و من صورت ای را فراموش کردم. صورت ای که رنگین کمان را به من نشان می داد و آنروز من رنگین کمان را ندیدم. و دیگر رنگین کمان را ندیدم. من صدای آه صورت ای را شنیدم. صدای آهی که سی بار در گوشم پیچید. و سی آهی که کابوس هر شبه ام شد: سیاهی
خاک زمین تر شده بود. خاکش تر شده بود و داغ صورت ای که نقطه های «ش» را بخار کرد. و خاکستری که خواب هر شبه ی من شده بود. و شب شده بود... شبی که در آن برفکی می آمد. و منی که هر روز با صدای سی آه بیدار می شدم و خیسی برفک ها را از روی پیشانی ام پاک میکردم و سرخی لب های عروسکم را می بوسیدم. و صورتکی که هرگز در خواب ها نمی دیدم...
خوابتان رنگی... مثل خواب دیشب من. خوابتان صورتی. در خوابتان صورت ای که صورتی باشد برای خودش. خوابتان بی عروسک. بدون سرخی لب های عروسک. خوابتان به سبزی دست های صورت ای. خوابتان با تلاقی چشم های آبی و سبزی دست های صورت ای. پینوشت:
خوابتان زیبا
خوابتان رنگی
خوابتان پررنگ
خوابتان بیداری
[ شنبه 91/5/28 ] [ 11:12 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فاضل نظری
[ شنبه 91/5/28 ] [ 6:29 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
. . . . . پینوشت: یاالله...! [ شنبه 91/5/28 ] [ 5:43 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |